دوخته بر دیده ازین ناکسان
کاهل نظر چشم زنند از خسان.
میر خسرو ( از آنندراج ).
نخشبی چندخواب خواهی کردچشم زن از هجوم عیاران.
( از آنندراج ).
بباید چشم زد زآن شیر نخجیرکه او چشمی نزداز ناوک تیر.
؟ ( از آنندراج ).
بلبل مست گه صبح به نرگس میگفت که بخورباده و از باد صبا چشم مزن.
؟ ( از آنندراج ).
|| ایما و اشاره کردن. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). بمعنی اشاره کردن بچشم. ( آنندراج ). چشمک زدن : نرگس شوخ نگاه تو به هر چشم زدن
میکندچشم نمایی به غزالان ختن.
سید اشرف ( از آنندراج ).
برق را نیست جز ایمای تودر مد نظرمیزند چشم که عمر گذران را دریاب.
خان عالی ( از آنندراج ).
رجوع به چشمک زدن شود. || زمان اندک باشد که بعربی «طرفةالعین » خوانند. ( برهان ). کنایه از زمان بغایت اندک که طرفةالعین گویند. ( آنندراج ). زمان اندک یعنی طرفةالعین. ( ناظم الاطباء ). زمانی بقدر یک چشم بهم زدن : یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشم
ترسم که نگاهی کند آگاه نباشم.
ملاجامی متخلص ببهرام ( از آنندراج ).
چونور باصره در عرض نیم چشم زدن زابتدای مسافت به انتها برود.
شانی تکلو ( ازآنندراج ).
|| چشم زخم زدن. ( آنندراج ). چشم زخم رسانیدن. ( ناظم الاطباء ). کسی یا چیزی را چشم بد زدن : خاکستر مرا ز حسد چشم میزنند
پروانه مرا ز نظرها نهان بسوز.
صائب ( از آنندراج ).
ز خودبینی زدی آن چشم بر خویش که گرید بر سرش خونابه ٔریش.
حکیم زلالی ( از آنندراج ).
رجوع به چشم زخم زدن و چشم زد و چشم زده شود. || شرم و حیا داشتن را نیز گویند. ( برهان ). شرم و حیا داشتن. ( ناظم الاطباء ). || گردش چشم. ( آنندراج ).چشم برهم زدن. بستن و گشودن چشم : از بس که سست گشت تن مبتلا مرا
سازد هوای چشم زدن توتیا مرا.
( از آنندراج ).
|| بشوق و رغبت دیدن. ( آنندراج ).- چشم انتظار براه کسی زدن ؛ کنایه است از چشم براه زدن و چشم براه داشتن. ( از آنندراج ). به انتظار کسی چشم براه دوختن : بیشتر بخوانید ...