- از چشم افتادن ؛ بی اعتبار شدن در نظر کسی. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ) :
از آنکه چشم من از طلعت تو محجوبست
چو اشک مردم چشم خودم ز چشم افتاد.
جمال الدین ( از فرهنگ ضیاء ).
چشم مسافر که بر جمال تو افتادعزم رحیلش بدل شودبه اقامت.
سعدی.
هر آدمی که دو چشمش برآن جمال افتددلش ببخشد و بر جانت آفرین گوید.
سعدی.
صد بار تا ز پوست نیایی برون چو مار چشم تو بی حجاب نیفتد بروی گنج.
صائب.
- چشم افتادن برچیزی ؛ نگاه واقع شدن بچیزی. ( فرهنگ نظام ). خیره شدن نگاه بر کسی یا چیزی. دیدن و رؤیت کردن کسی یا چیزی.