چشت

لغت نامه دهخدا

چشت. [ چ ِ ] ( اِخ ) نام موضعی است.( برهان ) ( ناظم الاطباء ). نام قریه ای است قریب بهرات رود و اوبه و شاقلان در کمال صفوت هوا و عذوبت ماء و از آنجا بوده اند بزرگان سلسله چشتیه که سرسلسله آنها سلطان ابراهیم ادهم قدس سره بوده اند و از آن جمله اند خواجه ابواحمد ابدال و خواجه مودود و خواجه معین الدین و نجیب الدین شیخ المشایخ چشتی که سلسله درویشان چشتی باو منتهی میشود. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). موضعی است در جبال هرات و قبر سلطان مودودبن مسعود در آنجاست. ( حاشیه تاریخ بیهقی چ ادیب ص 110 ). قریه ای است از قراء هرات و از آنجاست خواجه معین الدین چشتی که از اولیای بزرگ است و مقبره اش در اجمیر هند مزار مسلمانان است. ( فرهنگ نظام ) : و میسور بعد ازجمع ساختن لشکر پرتهور اردوی خود را بچوکی که پسرش بود سپرده فی اواسط جمادی الاخر سنه ثمان عشر و سبعمائه متوجه خراسان گشت و چون بقصبه چشت رسید بکتوب و سایر امرا که در بادغیس اقامت داشتند به وی پیوستند. ( حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 203 ). رجوع به چشتی شود.

چشت. [ چ ُ ]( اِ ) درختچه ایست که در کلیه نقاط مرطوب جنگل های شمال فراوانست ، و آنرا در مازندران «جز»، در رشت «کول »و «کوله خاص » و در برخی نقاط طالش «پل » نامند. ( جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 280 ). رجوع به کوله خاص شود.

فرهنگ فارسی

قریه ایست نزدیک هرات - رود او به شاقلان و آن منشائ مشایخ چشتی است .
درختچه ایست که در کلیه نقاط مرطوب جنگل های شمال فراوانست و آن را در مازندران جز در رشت کول و کوله خاص و در برخی نقاط طالش پل نامند .

پیشنهاد کاربران

در لری و لکی به جشن، علاوه بر واژگان سور، سیور ( جه شت ) هم میگن

بپرس