چش. [ چ َ ] ( نف مرخم ) چشنده. و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد، مانندنمک چش. ( ناظم الاطباء ). و تلخی چش. چشان :
بسا تنگ عیشان تلخی چشان
که آیند در حله دامن کشان.
سعدی.
رجوع به چشیدن شود.چش. [ چ ُ ] ( صوت ) کلمه ایست که بدان خر الاغ را از رفتار بازمیدارند. ( ناظم الاطباء ). لفظی است که خر الاغ از شنیدن آن از رفتار بازماند و بایستد. ( برهان ) ( آنندراج ). لفظی است که برای بازداشتن حیوان سواری و بارکش از حرکت ، استعمال میشود. ( فرهنگ نظام ). چشه. هش. هشه. صوتی برای متوقف ساختن خر و استر. آوازی که بدان خر یا استر را از رفتن بازدارند. لفظی که بدان ایستادن خر را خواهند.
- امثال :
خر لنگ معطل چشه .
خرخسته را چشی بس است . ( فرهنگ نظام ). رجوع به چشه و رجوع به هش شود.
چش. [ چ ِ ] ( موصول + ضمیر ) مخفف چه اش. چه آنرا.
- هرچش ؛ هرچه آنرا. هرچه ورا. هرچه او را :
چو هرچش ببایست شد ساخته
وز آن ساخته گشت پرداخته.
فردوسی.
ز پیغام هرچش بدل بود نیزبگفتار بر نامه بفزود نیز.
فردوسی.
از این همه بستاند بجمله هرچش دادچنانکه بازستد هرچه داده بودآنرا.
ناصرخسرو.
- هرآنچش ؛ هرآنچه او را. هرآن چیز که او را:بفرمود تا پهلوان سپاه
بخواهد هرآنچش بباید ز شاه.
فردوسی.
نه آن تواست ای برادر در اوهرآنچش گمان میبری کان تست.
ناصرخسرو.
|| ( ادات استفهام + ضمیر ) چش است ؛ بمعنی چیست او را، و به گمان فقیر مؤلف مخفف «چه شی » ای «چه چیز» است. ( آنندراج ) . چش است ؛ کلمه فعل بطور استفهام ، یعنی چیست او را. ( ناظم الاطباء ) : زاهد بخدا بگو می ناب چش است
می خوردن شام و گشت مهتاب چش است
از گندم وقف زشت تر چیزی نیست
چون نان حرام میخوری آب چش است.
اشرف ( از آنندراج ).