- بدل چسپیدن ؛ بمذاق خوش آمدن و مطبوع و گوارا بودن. چنانکه در تداول عامه گویند: این چای بمن نچسپید یا این ناهار بمن نچسپید یا این غذا بمن چسپید :
کباب تر باخگر آنچنان هرگز نمی چسپد
که میچسپد ز خون گرمی بدلها لعل خونبارت.
صائب ( از آنندراج ).
صبا از من بگو یار عبوساً قمطریرا رانمیچسپی بدل ضایع مکن صمغ وکتیرا را.
- چسپیدن سخن ؛ بدل نشستن و مطبوع طبع شنونده بودن. باور کردن سخن. چنانکه در تداول عامه گویند: این حرف بمن نچسپید؛ یعنی مقبول خاطر نیفتاد و آنرا باور نتوانستم کرد.
- چسپیدن بکار ؛ مداومت مجدانه در کاری. پشت کار را گرفتن.