با رقیب آن مه سریشم اختلاط افتاده است
شست وشوی نیک خواهم داد آن چسپانده را.
اشرف ( از آنندراج ).
چو برکار گشتم بدوکان اوباندازه خط فرمان او
ندیدم بجز اشک افشانده ای
ندیدم بجز غیر چسپانده ای.
میرزاطاهر وحید ( در تعریف صحاف ، از آنندراج ).
رسا شد [ کذا ] مشق یکتایی مرااز جلوه غیرش
به مکتب خانه وحدت دوئی چسپانده من شد.
رایج ( از آنندراج ).
بهار آمد که جوشد زآتش گل باز خون من گل رعنا بود چسپانده ٔمشق جنون من.
واعظ ( از آنندراج ).