چرکین شدن. [ چ ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) کثیف و ناپاک شدن. ( ناظم الاطباء ). تَغب. اِتِّساخ. اِستیساخ. ( منتهی الارب ). چرکن شدن. شوخگین شدن. آلوده و ملوث شدن. رجوع به چرک و چرکین شود. || ریم آلود شدن. ( ناظم الاطباء ). چرک آلودشدن زخم. ریمناک شدن جراحت. رجوع به چرک و چرکن و چرکین شود. || زشت شدن. ( ناظم الاطباء ). قبیح و بدصورت گشتن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به چرکین شود. || حقیر و فرومایه شدن. ( ناظم الاطباء ).- چرکین شدن دل ؛ مکدر گشتن و بددل شدن. ( ناظم الاطباء ). دل چرکین شدن. افسرده خاطر شدن.