ابا پیل و از چند مردان مرد
که جویند مر گنج را زیر چرد .
حکیم زجاجی ( از جهانگیری ).
|| جائی که آستان در را بر آنجا نهند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ).چرد. [ چ َ رَ ] ( ص ) رنگی باشد مایل بسرخی مخصوص به اسب و استر و خر و الاغ. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). رنگی باشد بسرخ مایل که مخصوص اسب و استر بود. ( جهانگیری ). رجوع به چرده و چرته و چرزه شود.
چرد. [ چ َرْ رَ ] ( اِ ) عربده و جنگ را گویند. ( برهان ). تشدد و عربده باشد. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). هنگامه و غوغا و عربده و جنگ. ( ناظم الاطباء ) :
مردم سفله بسان گرسنه گربه
گاه بنالد بزار و گاه بچرد
تاش همی خوار داری و ندهی چیز
از تو چو فرزند مهربانت نبرد
راست که چیزی بدست کرد و قوی گشت
گر تو بوی بنگری چو شیر بغرد.
ناصرخسرو ( از انجمن آرا ).