چرخه اولستر بخشی از داستان های اساطیر ایرلندی است که موضوع اصلی آن رقابت دو ایالت ایرلند اولستر و کوناکت می باشد. در این روایت شاهان و ملکه ها, پهلوانان و خدایان ایرلند پیشامسیحیت حضور دارند. بدون شک مهم ترین شخصیت این حماسه کوهولین, پهلوان بزرگ ایرلندی است. داستان های چرخه اولستر در دوران قرون وسطی نگاشته شده و به همین سبب با عقاید مسیحی و اساطیر یونانی آمیخته شده است اما در آن می توان رگه هایی از اسطوره شناسی سلتی و ایرلندی باستان را یافت.
مصادف با نبوت عیسی در فلسطین در منطقه اولستر ایرلند, پادشاهی به نام کونچوبار مک نسا حکومت می کرد که نام او به صورت کوناهار و کونور نیز تلفظ می شود[ ۱] . در منطقه مجاور به نام کوناکت, ملکه مدب ( در لهجه ایرلندی مب یا مو خوانده می شود ) و شوهرش ایلیل حکومت می کردند که با کونچوبار رقابت داشتند. ملکه مدب ایرلندی بعدها در نمایش رومئو و ژولیت شکسپیر به ملکه ماب تبدیل می شود. تلاش و حرص و ولع ملکه مدب برای به دست آوردن یک گاو جادویی و عظیم الجثه به نام کولنا در اولستر سرآغاز جنگی خونین میان دو ایالت شد.
دیردره دختر فدلیمید قصه گوی دربار کونچوبار پادشاه اولستر بود. پیشگویان دربار می گویند او در آینده بسیار زیبا خواهند شد اما مردان بسیاری از اولستر برای به دست آوردن او جان خود را از دست می دهند. گروهی می خواهند که دیردره را بکشند اما کونچوبار مانع می شود زیرا می خواهد خودش در آینده با دیردره ازدواج کند بنابراین دستور می دهد تا دیردره را به نزد زنی به نام لاورخام[ ۲] در میان جنگل بفرستند تا به دور از اجتماع زندگی کند. روزی دیردره کونچوبار را در حال کندن پوست یک گوساله در برف و کلاغ را در حال نوشیدن خون آن گوساله مشاهده می کند. سپس دیردره آرزو می کند با مردی که موهایی سیاه, پوستی سفید و گونه سرخ دارد, آشنا بشود. لاورخام, نیشا از درباریان کونچوبار را به او معرفی می کند. دیردره به همراه نیشا و برادرانش به اسکاتلند فرار می کنند. کونچوبار هنگامی که از این قضیه مطلع می شود, خشمگین می شود و گروهی از مزدوران را نزد دیردره و نیشا و برادرانش می فرستد. مزدوران کونچوبار, نیشا و برادرانش را به قتل می رسانند و دیردره را به کونچوبار می دهند. فرگوس, از پهلوانان اولستر, پس از این واقعه از کونچوبار رویگردان می شود و اولستر را ترک می کند تا به کوناکت نزد مدب و ایلیل برود[ ۳] . یک سال پس از اسارت دیردره, کونچوبار دیردره را به ائون[ ۴] , قاتل نیشا, می دهد اما دیردره خودکشی می کند تا این که با قتل معشوقش ازدواج نکند[ ۵] .
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفمصادف با نبوت عیسی در فلسطین در منطقه اولستر ایرلند, پادشاهی به نام کونچوبار مک نسا حکومت می کرد که نام او به صورت کوناهار و کونور نیز تلفظ می شود[ ۱] . در منطقه مجاور به نام کوناکت, ملکه مدب ( در لهجه ایرلندی مب یا مو خوانده می شود ) و شوهرش ایلیل حکومت می کردند که با کونچوبار رقابت داشتند. ملکه مدب ایرلندی بعدها در نمایش رومئو و ژولیت شکسپیر به ملکه ماب تبدیل می شود. تلاش و حرص و ولع ملکه مدب برای به دست آوردن یک گاو جادویی و عظیم الجثه به نام کولنا در اولستر سرآغاز جنگی خونین میان دو ایالت شد.
دیردره دختر فدلیمید قصه گوی دربار کونچوبار پادشاه اولستر بود. پیشگویان دربار می گویند او در آینده بسیار زیبا خواهند شد اما مردان بسیاری از اولستر برای به دست آوردن او جان خود را از دست می دهند. گروهی می خواهند که دیردره را بکشند اما کونچوبار مانع می شود زیرا می خواهد خودش در آینده با دیردره ازدواج کند بنابراین دستور می دهد تا دیردره را به نزد زنی به نام لاورخام[ ۲] در میان جنگل بفرستند تا به دور از اجتماع زندگی کند. روزی دیردره کونچوبار را در حال کندن پوست یک گوساله در برف و کلاغ را در حال نوشیدن خون آن گوساله مشاهده می کند. سپس دیردره آرزو می کند با مردی که موهایی سیاه, پوستی سفید و گونه سرخ دارد, آشنا بشود. لاورخام, نیشا از درباریان کونچوبار را به او معرفی می کند. دیردره به همراه نیشا و برادرانش به اسکاتلند فرار می کنند. کونچوبار هنگامی که از این قضیه مطلع می شود, خشمگین می شود و گروهی از مزدوران را نزد دیردره و نیشا و برادرانش می فرستد. مزدوران کونچوبار, نیشا و برادرانش را به قتل می رسانند و دیردره را به کونچوبار می دهند. فرگوس, از پهلوانان اولستر, پس از این واقعه از کونچوبار رویگردان می شود و اولستر را ترک می کند تا به کوناکت نزد مدب و ایلیل برود[ ۳] . یک سال پس از اسارت دیردره, کونچوبار دیردره را به ائون[ ۴] , قاتل نیشا, می دهد اما دیردره خودکشی می کند تا این که با قتل معشوقش ازدواج نکند[ ۵] .
wiki: چرخه اولستر