چرخ کردن


مترادف چرخ کردن: تراش دادن، تراشیدن، خرد کردن، ریزریز کردن

لغت نامه دهخدا

چرخ کردن. [ چ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) چیز فلزی را با چرخ صیقل دادن یا تیز کردن. ( فرهنگ نظام ). چاقو یا کارد و امثال آن را با چرخ تیز کردن. || دوختن با چرخ. جامه را با چرخ خیاطی دوختن. پارچه یا لباس را به وسیله چرخ بخیه زدن. || گوشت یا چیزی از این قبیل را با چرخ خرد کردن. گوشت را بوسیله چرخ کوبیدن و نرم کردن. || چیزی را مدور ساختن. ( فرهنگ نظام ). رجوع به چرخ چاقوتیزکن و چرخ خیاطی و چرخ گوشت کوبی شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر )۱- بوسیل. دستکاه مخصوص عصار. چیزی را گرفتن: چرخ کردن شیر.۲- با دستگاه مخصوصی چاقو و مانند آنرا تیز کردن . دستگاهی گوشت را ریز ریز کردن.۳- بوسیل. ۴- دندان را با دستگاه خاصی تراشیدن .
چیز فلزی را با چرخ صیقل دادن یا تیز کردن . یا دوختن با چرخ .

فرهنگ معین

( ~. کَ دَ ) (مص م . ) ۱ - به وسیلة دستگاه مخصوص عصارة چیزی را گرفتن . ۲ - با دستگاه مخصوصی چاقو و مانند آن را تیز کردن . ۳ - به وسیلة دستگاهی گوشت را ریزریز کردن . ۴ - در پزشکی با دستگاه خاصی دندان را تراشیدن .

واژه نامه بختیاریکا

اَردِن

پیشنهاد کاربران

بپرس