همی تا جهانست و این چرخ اخضر
بگردد همی گرد این گوی اغبر.
ناصرخسرو.
ناصر غلام و چاکر آنکس که این بگفت جان و خرد رونده بر این چرخ اخضرند.
ناصرخسرو.
بدانش گرای ای برادر که دانش ترا برگذارد از این چرخ اخضر.
ناصرخسرو.
ای قادری که هست بتقدیر حکم توگردنده چرخ اخضر و تابنده مهر و ماه.
سوزنی.
خوی شاهان در رعیت جا کندچرخ اخضر خاک را خضرا کند.
مولوی.