چربش


مترادف چربش: پیه، چربی، روغن، رجحان، فزونی، برتری، تفوق، غلبه، چیرگی

لغت نامه دهخدا

چربش. [ چ َ ب ِ ] ( اِمص ، اِ ) چربی که پیه سوختن است. ( برهان ). چربی. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ). چیز چرب مثل دنبه و پیه و امثال آنها. ( فرهنگ نظام ). چربو. روغن. چربی روی گوشت. پیه. شحم. وَضَر. دَسَم. عَرم. عَبَقَة. عَبَکَة. عَمَقَة. غَمَر. ( منتهی الارب ) : [ شمس دلالت کند بر ] هر درختی بلند که برش چربش بسیار دارد... و خرمابن و توت و رز. ( التفهیم ). [ مشتری دلالت دارد بر ] هر درختی که میوه او شیرین است و کم چربش یا تنک پوست چون زردآلو وانجیر و شفتالو. ( التفهیم ). اما مغز استخوان لذت بیشتر دارد و چربش و تری. ( الابنیه عن حقایق الادویه ).
چربش آنجا دان که جان فربه شود
کار ناامید آنجا به شود.
مولوی.
اگر هزارگون چرک و چربش بر روی چکد
ظاهر و پیدا نگردد. ( فیه مافیه ).
شد ز غصه دلم چو گوشت کباب
می گدازم ز قهر چون چربش.
پوربها ( از جهانگیری ).
ببوی سرکه و چربش بتلخی رفتم از دنیا
ولیکن شعر شیرینم بماند تا جهان باشد.
بسحاق اطعمه ( از انجمن آرا ).
|| بمعنی افزونی و رجحان.( انجمن آرا ) ( آنندراج ). چربیدن و زیادتی و رجحان. ( ناظم الاطباء ). چربیدن و افزون شدن. ( فرهنگ نظام ). فزونی. بیشتری. برتری. چرب بودن از حیث وزن :
ترازوی چربش فروشان به رنگ
بُوَد چرب و چربش ندارد بسنگ.
نظامی.
|| چربی و دسومت. ( ناظم الاطباء ). چرب بودن چیزی. ( فرهنگ نظام ). رجوع به چربو و چربی شود.

فرهنگ فارسی

چربیدن
( اسم ) چربی پیه سوختنی .

فرهنگ معین

(چَ بِ ) [ په . ] (اِ. ) = چربیش : پیه سوختنی ، چربی .

فرهنگ عمید

۱. [عامیانه، مجاز] افزونی، فزونی، بیشتری: ترازوی چربش فروشان به رنگ / بُوَد چرب و چربش ندارد به سنگ (نظامی۶: ۱۱۶۰ ).
۲. (اسم ) [عامیانه، مجاز] رجحان، برتری.
۳. (اسم ) [قدیمی] روغن.
۴. (اسم ) [قدیمی] دنبه، پیه، چربی، چربو: به داغ سرکه و چربش، به تلخی رفتم از دنیا / ولیکن شعر شیرینم، بمانَد تا جهان باشد (بسحاق اطعمه: ۱۳۹ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس