چربش آنجا دان که جان فربه شود
کار ناامید آنجا به شود.
مولوی.
اگر هزارگون چرک و چربش بر روی چکدظاهر و پیدا نگردد. ( فیه مافیه ).
شد ز غصه دلم چو گوشت کباب
می گدازم ز قهر چون چربش.
پوربها ( از جهانگیری ).
ببوی سرکه و چربش بتلخی رفتم از دنیاولیکن شعر شیرینم بماند تا جهان باشد.
بسحاق اطعمه ( از انجمن آرا ).
|| بمعنی افزونی و رجحان.( انجمن آرا ) ( آنندراج ). چربیدن و زیادتی و رجحان. ( ناظم الاطباء ). چربیدن و افزون شدن. ( فرهنگ نظام ). فزونی. بیشتری. برتری. چرب بودن از حیث وزن : ترازوی چربش فروشان به رنگ
بُوَد چرب و چربش ندارد بسنگ.
نظامی.
|| چربی و دسومت. ( ناظم الاطباء ). چرب بودن چیزی. ( فرهنگ نظام ). رجوع به چربو و چربی شود.