کمر بندد و چربدستی کند
بصد مهر مهمان پرستی کند.
نظامی.
|| هنرمندی. مهارت. چیره دستی : بفرمود تا زخم او را به تیر
مصور نگاری کند بر حریر
کمان مهره و شیر و آهو و گور
گشاده بر او چربدستی و زور.
فردوسی.
بدان چربدستی رسیده بکام یکی پرمنش مرد «مانی » بنام.
فردوسی.
|| تردستی و شیرینکاری. || عاقلی و خردمندی. || غلبه و تفوق. رجوع به چربدست شود.