چربگو. [ چ َ ] ( نف مرکب ) بمعنی چرب زبان است ، که کنایه از شیرین سخن باشد. ( برهان ). چرب زبان. ( ناظم الاطباء ). چربگوی. چرب سخن. چرب گفتار. فصیح : همان چربگو مرد شیرین گذارچنین چربی انگیخت از مغز کار.نظامی.|| چاپلوس. || فریب دهنده. ( برهان ). رجوع به چرب زبان و چرب سخن و چربگوی شود.
چرب گفتار، چرب زبان، خوش سخن: همی رای زد با یکی چرب گوی / کسی کاو سخن را دهد رنگ وبوی (فردوسی: ۲/۲۶۰ ).