زبان و روان بایدت چربگوی
خرد رهنمای و دل آزرمجوی.
فردوسی.
یکی مرد بینادل چربگوی ز لشکر گزین کرد باآبروی.
فردوسی.
زبان آوری چربگوی از مهان فرستاد نزدیک شاه جهان.
فردوسی.
همی رای زد با یکی چربگوی کسی کو سخن را دهد رنگ و بوی.
فردوسی.
کسی که ژاژ دراید بدرگهش نشودکه چربگویان آنجا شوند کندزبان.
فرخی.
با آهستگی چربگوی باش که چرب سخنی دوم جادوئیست. ( قابوسنامه ). || کنایه از چاپلوس. || فریبنده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). رجوع به چرب زبان و چرب سخن و چربگو شود.