چراغی

/CerAqi/

لغت نامه دهخدا

چراغی. [ چ َ / چ ِ ] ( ص نسبی ، اِ ) خادم امرد صوفیان در خانقاه. مثال :چراغی مرشد آمد؛ یعنی شاگرد و خادم مرشد آمد. رجوع به چراغ شود. || زمینی که وقف شده باشد ازبرای مسجد و اماکن متبرکه. || نذری که جهت روشنائی و اماکن متبرکه به خدام دهند. || صدقه ای که بدرویشانی دهند که در شب قدم میزنند. || پولی که به فالگو دهند. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

خادم امرد صوفیان در خانقاه . یا پولی که بفالگو دهند . یا صدقه ایکه بدوریشانی دهند .

پیشنهاد کاربران

چراغی
روشنایی
چراغی
تش چراغعلی تیره؟طایفه خلیلی پلنگ
تش چراغعلی تیره؟طایفه خلیلی بیگیوند پلنگ منجزی
تش چراغعلی تیره؟ طایفه خلیلی بیگیوند پلنگ
تش چراغعلی تیره؟ طایفه خلیلی بیگیوند پلنگ
در طایفه خلیلی چهار تش به نام چراغعلی وجود دارد که هر کدام از یک تیره ی جداگانه هستند

بپرس