پروانه تو خلاص بخشد
از دوده شب چراغدان را.
سیف اسفرنگ.
و هر ساعت چراغدان از زیر طشت بیرون گرفتندی. ( سندبادنامه ص 96 ). چراغی میدیدیم افروخته و درآن چراغدان روغن تمام و فتیله میبود. ( انیس الطالبین نسخه خطی کتابخانه مؤلف ص 18 ).|| چراغ. مطلق چراغ :
گل را چه گرد خیزد از ده گلابزن
مه را چه ورغ بندد از صد چراغدان.
؟ ( از کلیله و دمنه ).
برخی جانت شوم که شمع فلک را پیش بمیرد چراغدان ثریا.
سعدی.
چراغدان. [ چ ِ ] ( اِخ ) نام محلی بر سر راه غرجستان و میانه غرجستان و چقچران. مؤلف حبیب السیر نویسد: «...و محمدزمان میرزا نوبت دیگر یراق و استعداد بهم رسانیده از غرجستان بچقچران نقل کرد ودر منزل «چراغدان » چراغ اقامت برافروخته متردد بود که از آنجا بجانب قندهار نهضت نماید یا بار دیگر بحدود بلخ شتابد». ( از حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 403 ).