جشنی عظیم کرد و چراغانی آنچنانک
بر روز همچو صبح بخندید شام تار.
قاآنی ( ازفرهنگ ضیاء ).
رجوع به چراغان شود.|| سر مقصر را زخم زدن و در هر زخمی فتیله روشن کردن. گناهکار را شکنجه چراغان دادن :
ز مستان عجب نیست گر شام وصل
سر محتسب را چراغان کنند.
ظفرخان احسن ( ازآنندراج ).
رفته تقصیری که دوران همچو دزدان کرده است بر سر بازار امکانت چراغان حواس.
سعید اشرف ( از آنندراج ).
چراغ هرکه اثر در زمانه روشن شدکنند خلق بچشم حسد چراغانش.
اثر شیرازی ( از ارمغان آصفی ).
رجوع به چراغان شود.