چراغ کش

لغت نامه دهخدا

چراغکش. [ چ َ / چ ِ ک ُ ] ( نف مرکب ) کشنده چراغ. آنکه چراغ را بکشد و خاموش کند :
دلهای روشن از دم سردش فسرده است
آری چراغکش بود اینش سرشت وخو.
شفیع اثر ( از آنندراج ).
از حرف نیک گردد بدخواه با تودشمن
نتوان چراغکش را گفتن چراغ روشن.
وحید ( از آنندراج ).
|| قومی معروف که بعمل شنیع شهرت دارند و عمل مذکور را چراغکشانی گویند. ( آنندراج ). || هر عمل شنیع و زشتی که در هنگام اشتغال آن از روشنائی اجتناب کنند. ( ناظم الاطباء ). رجوع به چراغکشانی شود.

فرهنگ عمید

۱. آن که چراغ را بکُشد و خاموش کند.
۲. [مجاز] کسی که چراغ را خاموش کند تا در تاریکی عمل شنیع انجام دهد.

پیشنهاد کاربران

بپرس