آه و دردا که چراغ من تاریک بمرد
باورم کن که ازین درد بتر کس را نی.
خاقانی.
امروز فلک شعله داغش مرده است نور مه و مهر در دماغش مرده است
دستی بدر آر و هر چه خواهی بربای
کاین خانه تاریک چراغش مرده است.
ذوقی اردستانی ( از آنندراج ).
رجوع به چراغ گل شدن و چراغ نشستن شود.- چراغ کسی فرومردن ، چراغ کسی مردن ؛ کنایه است از مردن و چراغ کور شدن آن کس و یا منقرض شدن نژاد و خانواده اش بسبب مرگ وی :
نوبت راحت و کرم بگذشت
تا چراغ کیان فرومرده است.
خاقانی.