زمانه از شب تارم چراغ بازگرفت
پس از وفات من آورد وبر مزارم سوخت.
ابوطالب کلیم ( از آنندراج ).
نیست بی می باغ را نوری می روشن بیارتیره میسوزد چراغ لاله ها روغن بیار.
صائب ( از آنندراج ).
روزن فانوس را ماند حسود تنگ چشم هرکرا سوزد چراغ او را کدورت میرسد.
واعظ قزوینی ( از ارمغان آصفی ).
ز گرمی جگرم دوش چشم تر میسوخت چراغ دیده براه تو تا سحر میسوخت.
حزنی صفاهانی ( از ارمغان آصفی ).
رجوع به چراغ افروختن و چراغ روشن کردن شود. || چراغ کسی سوختن ؛ کنایه از مراد حاصل شدن و بدولت رسیدن. ( آنندراج ) ( ارمغان آصفی ):چراغ شمع روشن شد که در بزم تو میسوزد
نبود این دولت بیدار هرگز دودمانش را.
میرنجات ( از آنندراج ).