چراخ واره

لغت نامه دهخدا

چراخواره. [ چ َ / چ ِ راخ ْ رَ / رِ ] ( اِمرکب ) قندیلی باشد که درآن چراغ روشن کنند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). قندیل بود که در میان آن چراغ روشن کنند. ( جهانگیری ). چراغواره. ( ناظم الاطباء ). قندیلی که در میان آن چراغ گذارند. ( فرهنگ نظام ). بعربی مشکوة خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ). مشکوة. ( ناظم الاطباء ) :
در شب قدر ماه تو روح امین نظاره کرد
این شش و سه قرابه را دید چراخواره ای.
سیف اسفرنگ ( از جهانگیری ).
رجوع به چراغ بره و چراغوره شود. || شمعدان.( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

قندیلی باشد که در آن چراغ روشن کنند ٠ قندیل بود که در میان آن چراغ روشن کنند .

پیشنهاد کاربران

بپرس