چرا همی نچمم تا کند چرا تن من
که نیز تا نچمم کار من نگیرد چم.
رودکی.
گل عارضی و لاله رخی ای رنگار من در مرغزار آن گل و لاله چرا کنم.
مسعودسعد.
چون مشک چین تو داری ز آهوی چین مپرس آهو بچین بهست که سنبل چرا کند.
خاقانی.
ذوق سخنهای من اصل شفای دل است زانکه کنم نحل وار از گل معنی چرا.
سیف اسفرنگی.
نک بپرّانیده ای مرغ مرادر چراگاه ستم کم کن چرا.
مولوی.
پهلوی تن ضعیف بود پشت دل قوی صیدی که در ریاض ریاضت چرا کند.
سعدی.