چدار


مترادف چدار: اشکسل، پابند، مهار پای ستور

لغت نامه دهخدا

چدار. [ چ ِ ] ( اِ ) چیزی باشد که از پشم و ریسمان بافند و دست و پای اسب و استر بدفعل را بدان بندند. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). چیزی که از ریسمان و چرم سازند و دست و پای اسب و استر بدفعل بدان بندند. ( جهانگیری ) ( فرهنگ نظام ). طنابی که از ابریشم تابند و دست و پای اسب و استر شرور را بدان بندند. ( ناظم الاطباء ). بترکی کوستک. ( شعوری ). اشکیل نیز گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( جهانگیری ). شکیل. شکال. پای بنداسب و استر و الاغ بدنعل و چموش. پابند :
جسمش سپهر و زین قمر و تنگ آفتاب
عزمش عنان و حزم لگام و قضا چدار.
عنصری ( در صفت اسب ).
درعها ذل مضیق و خودها رنج غلاف
تیغها حبس نیام و مرکبان بند چدار.
مسعودسعد.
تا گشته ای پیاده ز چشمم روان مژه
گلگون اشک را نتواند چدار شد.
میریحیی ( از آنندراج )
مرا ز کین خران باک نیست زانکه بود
سه گز فسار و دو چنبر چدار چاره ٔخر.
قاآنی.
رجوع به اشکیل و شکیل و شکال شود.

فرهنگ فارسی

چیزی باشد که از پشم و ریسمان بافند و دست و پای اسب و استر بد فعل بدان بندند ٠ چیزی که از ریسمان و چرم سازند و دست و پای اسب و استر بد فعل بدان بندند .

فرهنگ عمید

ریسمانی که با آن دست وپای چهارپایان را می بستند، پابند.

گویش مازنی

/chedaar/ گرفتگی ماهیچه ای - هر نوع خشک شدن مانند خشک شدن درخت یا علوفه ۳یک دست و یک پای حیوان را بستن دربند کردن

پیشنهاد کاربران

وقتی عضلات گردن ورگ شَلمِه هابا خون لخته میگیرد انسان چهار چنگ مثل مجسمه میشودکه میگویند چدار شده و داروی آن روباکسین یا دولکسین ورکسابان و علاج آن حجامت است و آن بند یا ریسمان زانوی شتر نامش اگگال یعنی
...
[مشاهده متن کامل]
مشدددال جری که خود دلا تکرار شود بهتراست ولی چون حیون و شخص مجرم تاساعتی بعد از باز کردن چدارند نام آن بند بجای اگال چدار جا افتاد و لذا چون ریسمان چند دور دور زانو میپیچد پارسیان روسری عربی را با بند دور سر که معمولا ابریشمی است چپی اگگال می نامند

بپرس