ما را بدان لب تو نیاز است در جهان
طعنه مزن که با دو لب من چرا چخی.
کسائی ( از فرهنگ اسدی ).
کنون تا یکی شهریاری پدیدنیاری ، فزون زین نباید چخید.
فردوسی.
با بند مچخ که سخت گرددچون باز بتابی از رسن سر.
ناصرخسرو.
چون همیشه چون زنان در زینت دنیا چخی ؟گرت چون مردان همی در کار دین باید چخید.
ناصرخسرو.
کس بند خدائی بسگالش نگشایدبا بند خدائی مچخ و بیهده مسگال.
ناصرخسرو.
دل با غم تو گر بچخد زیر آیدزیرا چو تو دلبری بکف دیر آید.
؟ ( از سندبادنامه ).
در طپیدن سست شد پیوند اووز چخیدن سخت تر شد بند او.
عطار.
دل از شره نفس تو در پای فتاده ست هر چند درین واقعه مردانه چخیده ست.
عطار.
|| ستیزه کردن. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). جنگ و ستیز کردن. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) : سپاه است یکسر همه کوه و شخ
تو با پیل و با پیلبانان مچخ.
فردوسی.
ز کابل که با سام یارد چخید؟که خواهد همی زخم گرزش چشید؟
فردوسی.
بس شهر که مردانش با من بچخیدندکامروز نبینند در او جز زن بی شوی.
فرخی.
هیچ شهی با تو نیارد چخیدگر چه که با لشکر بی منتهاست.
فرخی.
شب تاختنی کرد چو عفریت دمیده بر ماه فرس رانده و با چرخ چخیده.
منوچهری.
پرپروانه بسوزد با فروزنده چراغ چون چخیدن با چراغ روشن زهرا کند.
منوچهری.
با من همی چخی تو و آگه نیی که خیره دنبال ببر خائی چنگال شیر خاری.
منوچهری.
محال است روباهان را با شیران چخیدن. ( از تاریخ بیهقی ). ای سگان خدای نه با شما گفته ام که با مهمانان من مچخید. ( از کشف المحجوب ص 300 ).وز دولت تو دست حسد کوته خواهم
با دولت تو خود که چخد یا که چخیده ست.
ابوالفرج.
مشت هرگز کی برآید با درفش پنبه با آتش کجا یارد چخید؟
مسعودسعد.
بیشتر بخوانید ...