پذیره آمد آن دلربای بر در کاخ
سیاه خفتان پوشیده و کلاه بشاخ
بمن بشرم نگه کرد و راه برتافت
غزال هرگز بر یوز کی بود گستاخ
بگفتم او را ای بت متاب روی و مرو
که من بروی تو بینم همی جهان فراخ
وگر خوهی که بدانی مرابجه از جای
برو بتازی ، بگریخت گیر با چخماخ.
امیرعلی پورتکین ( در لغز فرزند ) ( از ترجمان البلاغه ).
چکچک دندان من چوچکچک چخماخ
برشد و بگذشت از آسمانه آتش.
سوزنی.
از آنکه تا بر همسایگان خجل نشودهمی زند زن من سنگ پاره بر چخماخ.
سوزنی.
رجوع به چخماق و چقماق شود.|| کیسه ای گرد باشد که با خویشتن دارند از بهر درم و شانه. ( فرهنگ اسدی ) ( فرهنگ نظام ). کیسه ای دو طبقه را نیز گفته اند که از تیماج دوزند و سپاهیان شانه و سوزن و چیزهای دیگر در آن گذارند. ( برهان ). در بعضی فرهنگها بمعنی کیسه که در آن شانه و سوزن و سنگ چخماخ و امثال آن گذارند آمده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). کیسه ای که در آن شانه و سوزن جز آن نهند. ( جهانگیری ). خریطه دو طبقه تیماجی که سپاهیان شانه و سوزن و چیزهای دیگر در آن گذارند. ( ناظم الاطباء ). کیسه ای گرد باشداز ادیم یا از کیمخت که بر میان دارند و ترکان آنرا«قولق » خوانند. ( از اوبهی ). کیسه ای از چرم یا از پارچه که اشخاص مسافر یا افراد مجرد و غیره با خود دارند و نخ و سوزن و شانه و جز اینها در آن گذارند :
برد چخماخ من از جامه من جامه نبرد
جامه از مشرعه بردند هم از اول تیر
چهل وپنج درو سوزن و انگشتریی
قلم و کارد ببرده است یکی شوم حقیر.
بوشکور ( از فرهنگ اسدی ).
بجای شانه و آتشزنه سپاهی اوکنند پر ز یواقیت کیسه و چخماخ.
شمس فخری ( از انجمن آرا ).
|| بمعنی تبرزین هم آمده است. ( برهان ). تبرزین. ( ناظم الاطباء ).