ز چرم کرگدن سازند و یشک پیل ازین پس چخ
که خام گاو و چوب بید خام آمد نگهبانش.
مختاری ( در صفت شمشیر، از انجمن آرا ).
|| جنگ و تعدی. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). جنگ. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).ستیزه بود. ( جهانگیری ) ( شعوری ). ستیزه کردن. در این صورت اسم مصدر چخیدن است. ( فرهنگ نظام ). || خصومت. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).رجوع به چخیدن شود. || بر روی کسی جستن را نیز گفته اند. ( برهان ). جستن بر روی کسی. ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) چخیدن باشد چون کوشیدن. ( فرهنگ اسدی ). بمعنی کوشش و کوشیدن بجلدی و چابکی هم هست. ( برهان ). بمعنی کوشش آمده. ( جهانگیری ). کوشش بجلدی و چابکی. ( ناظم الاطباء ). سعی و کوشش. ( شعوری ).رجوع به چخیدن شود. || بمعنی چرک و ریم هم آمده است. ( برهان ). چرک وریم. ( ناظم الاطباء ).
چخ. [ چ ِ / چ َ ] ( صوت ) کلمه ای که بدان سگ را دور کنند. ( ناظم الاطباء ). لفظی است که با آن سگ را میرانند. ( فرهنگ نظام ). کلمه ای که عتاب کردن سگ را بکار رود؛ یعنی دور شو، گم شو. آوازی برای راندن سگ. کلمه ای است راندن سگ را. مقابل : بیاه ! بیاه ! که برای خواندن سگ است. باین معنی بفتح «چ » نیز متداول بوده و اکنون بیشتر به کسر «چ » تلفظ شود :
عدوی جاه ترا بخت چون نهاز شده است
بپای خویش همی آردش سوی مسلخ
عدوی تو چو سگان بر در تو آمده بود
زمانه بانگ زدش کای لعین ازین در چخ.
سوزنی.