گرفتم که جایی رسیدی ز مال
که زرین کنی صندل و چاچله.
عنصری.
غلام ارساده رو باشد و گر نوخطبود خوشترخوش اندر خوش بود باز آنکه با زوبین و چاچله.
عسجدی.
کبر کردندی همه بر کتفشان نی گوردین صدر جستندی همه در پایشان نی چاچله.
مسعودسعد.
بس که کند بچشم و سر بر در درگه تو برصاحب چاچ و کاشغر خدمت کفش و چاچله.
فلکی شروانی.
چاچله. [ ] ( اِخ ) نام للکای دیلمان است. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).