گر حاجب تو پوشد پیکار را زره
ور چاوش تو بندد پرخاش را کمر.
امیرمعزی.
تو قاهر مصر و چاوشت رابر قاهره قهرمان ببینم.
خاقانی.
نفیر چاوشان از دورشو دورز گیتی چشم بد را کرده مهجور.
نظامی.
ز دل دادن چاوشان دلیردلاور شده گور بر جنگ شیر.
نظامی.
پسر چاوشان دید و تیغ و تبرقباهای اطلس کمرهای زر.
نظامی.
|| کسی که در دربار شاهان یا در نزد امراء و بزرگان وظیفه دار امور تشریفاتی بوده و در روزهای سلام اشخاص را به حضور آنان معرفی مینموده است. رئیس تشریفات : چاوش اوهام نتواند رسیدن
تا کجا تا آخرین صف روز بارت.
انوری.
نه نه قباد مخوان کیقباد خوانش از آنک قباد چاوش روز سلام اوزیبد.
خاقانی.
|| نقیب قافله. ( آنندراج ) ( غیاث ). نگهبان و مراقب کاروانیان. || دربان. ( فرهنگ نظام ) : ای چاوش سپید تو هم خادم سیاه
خورشید روم پرور و ماه حبش نگار.
خاقانی.
خلیل از خیلتاشان سپاهش کلیم از چاوشان بارگاهش.
نظامی.
روزها شد که بنده می آیدبر در و ره نمیدهد چاوش.
پوربهای جامی.
و رجوع به چاووش شود.