از زمین دل من چاش ثنا برگیری
ز آنکه تخم کرم و احسان کشتن دانی.
سوزنی.
بر روی زمین ز کشت احسانت از خرمن ماه بگذرد چاش.
سوزنی.
مور بر دانه بدان لرزان شودکه ز خرمنهای خوش اعمی بود
میکشد آن دانه ها با حرص و بیم
که نمی بیند چنان چاش کریم.
مولوی.
گر بهر دم نت بهار و خرمیست هم چو چاش گل تنت انبار چیست.
مولوی.
بی سبب مر بحر را بشکافتندبی زراعت چاش گندم یافتند.
مولوی.
و رجوع به چاچ شود.