چو دیدند شاهی چنان چاره ساز
بچاره گری در گشادند باز.
نظامی.
بگو هرچه داری که فرمان کنم بچاره گری با توپیمان کنم.
نظامی.
|| معالجة. مداوا. درمان و علاج خواهی. درمان طلبی : بجز مرگ هر مشکلی را که هست
بچاره گری چاره آمد بدست.
نظامی.
تا مادر مشفقش نوازددر چاره گریش چاره سازد.
نظامی.
بچاره گری چون ندارم توان کنم نوحه برزاد سرو جوان.
نظامی.
|| حیله گری. نیرنگ بازی. فسونگری. جادوگری. تردستی. احتیال : ای بزفتی علم بگرد جهان
برنگردم ز تو مگر بمری
گرچه سختی چو نخکله مغزت
جمله بیرون کنم به چاره گری.
لبیبی.
در نام سلیم عامری بوددر چاره گری چو سامری بود.
نظامی.
و آنهمه دعویت بچاره گری با دد و دیوو آدمی و پری.
نظامی.