چاره پذیر
/CArepazir/
مترادف چاره پذیر: حل شدنی، قابل حل، علاج پذیر، درمان پذیر، چاره بردار، اصلاح پذیر
متضاد چاره پذیر: چاره ناپذیر، نشدنی، حل ناشدنی
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
چاره بردار . علاج پذیر . خوب شدنی . قابل علاج .
فرهنگ عمید
۲. ویژگی دردی که بتوان آن را درمان کرد، قابل علاج.
۳. ویژگی امری که بتوان آن را اصلاح کرد.
مترادف ها
عرضی، غیر ضروری، چشم پوشیدنی، صرفنظر کردنی، چاره پذیر، معاف کردنی، غیر واجب
چاره پذیر، قابل علاج، درمان پذیر، گزیر پذیر
پیشنهاد کاربران
چاره بردار