چاره شدن. [ رَ / رِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) علاج شدن. درمان پذیرفتن. بهبود یافتن. || چاره شدن زخم و درد. کنایه از به شدن زخم و درد ( آنندراج ) : زخم دل چاره شد از نکهت آن عقده زلف زهر این مار کم از مهره این مار نبود.
تأثیر ( از آنندراج ).
درد دلم چاره شد ز غنچه نهانی کز نی شکر کشیده اند گلابش.
تأثیر ( از آنندراج ).
فرهنگ فارسی
علاج شدن . درمان پذیرفتن . بهبود یافتن . یا چاره شدن زخم و درد . کنایه از به شدن زخم و درد .