چاره سگال

لغت نامه دهخدا

چاره سگال. [ رَ / رِ س ِ ] ( نف مرکب ) چاره سگالنده. تدبیراندیش. مصلحت اندیش. آنکه اندیشه و تدبیر اصلاح امور کند :
شاه نامش خجسته دید بفال
گفت کای خیرمند چاره سگال.
نظامی.
|| چاره اندیش. علاج اندیش. آنکه در اندیشه علاج و درمان دردی یا مرضی باشد :
چو عاجز شود مرد چاره سگال
ز بیچارگی درگریزد بفال.
نظامی.
|| حیلت اندیش. آنکه در اندیشه مکر و فریب باشد :
بر دویدند هر دو چاره سگال
روبهان پیش و گرگ در دنبال.
نظامی.

فرهنگ فارسی

چاره سگالنده . تدبیر اندیش . مصلحت اندیش . آنکه اندیشه و تدبیر اصلاح امور کند .

فرهنگ عمید

چاره سگالنده، چاره اندیش، چارهجو: چو عاجز شود مرد چارهسگال / ز بیچارگی درگریزد به فال (نظامی۵: ۸۷۴ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس