چاره جویی. [ رَ / رِ ] ( حامص مرکب ) تدبیر. صلاح اندیشی : سکندر جهاندیدگان را بخواند در این چاره جویی بسی قصه راند.
نظامی.
|| حیله گری. فسونگری. فریبکاری : فسونگر در حدیث چاره جویی فسونی به ندید از راستگویی.
نظامی.
فرهنگ فارسی
جستجوی چاره جستجوی راه علاج . تدبیر . صلاح اندیشی . یا حیله گری . فسونگری . فریبکاری .
فرهنگ عمید
چاره اندیشی، جستجوی راه علاج: فسونگر در حدیث چاره جویی / فسونی بِه ندید از راست گویی (نظامی۲: ۱۴۰ ).
پیشنهاد کاربران
تدبر
معنی میشه :پیدا کردن راه حل برای مشکل
به دست و پا افتادن ؛ تقلا کردن. چاره جوئی کردن.
در حیلت افتادن ؛ در حیلت واقع شدن. در پی چاره شدن : محمودیان چون این حدیث بشنودند، سخت غمناک شدند و در حیلت افتادند تا افتاده برنخیزد. ( تاریخ بیهقی ص 235 ) .