چاره جو

/CAreju/

مترادف چاره جو: چاره اندیش، چاره پژوه، چاره ور، چاره گر، تمهیدگر، مدبر، علاج کننده، علاج اندیش

معنی انگلیسی:
who seeks a remedy, resourceful

لغت نامه دهخدا

چاره جو. [ رَ / رِ ] ( نف مرکب ) چاره جوی. تدبیرکننده. مدبر. جویای اصلاح امور. آنکه تدبیر و حیله کند. مصلحت اندیش :
بفرمود تا پیش او آمدند
بدان آرزو چاره جو آمدند.
فردوسی.
به فرمان همه پیش او آمدند
به جان هر کسی چاره جو آمدند.
فردوسی.

فرهنگ عمید

چاره جوینده، کسی که در جستجوی راه علاج کسی یا اصلاح امری باشد.

واژه نامه بختیاریکا

دَر کَنا

جدول کلمات

کارساز

پیشنهاد کاربران

بپرس