در چارسوی فقر درآ تا ز راه ذوق
دل را ز پنج نوش سلامت کنی دوا.
خاقانی.
|| چارراه : در چارسوی کون و مکان وحشت است خیز
خلوتسرای انس جز از لامکان مخواه.
خاقانی.
از شهر شما دواسبه راندیم وز خون سر چارسوی شستیم.
خاقانی.
|| چارسمت. چارطرف. چارجانب. شمال و جنوب و مشرق و مغرب : یکی مرد پاکیزه نیکخوی
بدو دین یزدان شود چارسوی.
فردوسی.
بدان بام شد کش نبود آرزوی سپه دید گرد اندرش چارسوی.
فردوسی.
گرت دیگر آید یکی آرزوی که گرد اندرآید سپه چارسوی.
فردوسی.