چارسو


مترادف چارسو: چهارسو، چهارسوق، چهارراه بازار، چهارجهت، جهات اربعه، چهارپر، چهارپهلو آچار

لغت نامه دهخدا

چارسو. ( اِ مرکب ) جائی که چهار بازار در آنجا منشعب شوند. ( برهان ). بازاری که هر چهار طرف راه داشته باشد. ( آنندراج ). نام آن جای از بازار که به هر چهار طرف راسته و دکانها راه دارد. ( ناظم الاطباء ). چهارسوی. چهارسوق. بازاری که از چهار طرف بیرون شو دارد. جائی که چهار بازار از آنجا گذرد :
که دارد دکانی در این چارسو
که رخنه نیارد ز بسیار سو.
نظامی.
در این چارسو چند سازیم جای
شکم چارسو کرده چون چارپای.
نظامی.
در این چارسو هیچ هنگامه نیست
که کیسه بر مرد خودکامه نیست.
نظامی.
بمعیار این چارسو رهروی
نسنجد دو جو تا ندزدد جوی.
نظامی.
در این چارسوی هنرپروری
ز راه سخن میکنی زرگری.
ملاطغرا ( از آنندراج ).
|| نیز بمعنی راه کلان که در آن چهارراه مجتمع شده باشد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). چار راه :
بدین چارسو چون نهم دستگاه
که ایمن نباشم ز دزدان راه.
نظامی.
در چارسوی دنیا مضطر بمانده ام من
گر وارهانی از خوددانم که میتوانی.
عطار.
بر منادی گاه کن این کار تو
بر سر راهی که باشد چارسو.
مولوی.
|| چارسمت. چارطرف. چارجانب. شمال و جنوب وشرق و غرب. راست و چپ و پیش و پس :
نباشد سپاه تو هم پایدار
چو برخیزد از چارسو کارزار.
فردوسی.
نگه کرد گرد اندرون چارسو
سپه دید افکنده چین در برو.
فردوسی.
بدان بام شد کش نبود آرزو
سپه دید گرد اندرش چارسو.
فردوسی.
روی از این چارسوی غم برتاب
چند از این خاک و باد و آتش و آب.
نظامی.
زلفت هزار دل به یکی تار موببست
راه هزارچاره گر از چارسو ببست.
حافظ.
|| هر چیز راگویند که چهار پهلو داشته باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). چهار پهلو. || کنایه از شکم سیر و بسیار پر و مملو :
مکن در خورش خویشتن چارسو
چنان خور که نوزت بود آرزو.
فردوسی.
شکم از خورد چارسو چه کنی
خویشرا بنده گلو چه کنی.
سنایی.
در این چارسو چند سازیم جای
شکم چارسو کرده چون چارپای.
نظامی.
|| کنایه از انتظار کشیدن. ( برهان ). انتظار و نگرانی و چشمداشت. ( ناظم الاطباء ). || نوعی آچار که دَم ِ آن چار پره دارد. || نوعی میخ پیچ که بر سر چهار فرورفتگی به شکل + دارد. پورداود استاد دانشگاه تهران در معنی لغت «چارسو» شرح جامع و محققانه ای در کتاب «هرمزدنامه » نگاشته اشتباهات بعضی فرهنگ نویسان را یادآور شده اند که در اینجا نوشته ایشان را عیناً از کتاب مزبورنقل میکنیم :بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) چهار سو
قریه ایست از قرای کجور و مقبر. مصقله بن هبیر. شیبانی در آنجاست و مردم کیاشغله مینامند از قراریکه در تاریخ ظهیر الدین مسطور است در زمان خلافت حضرت امیر المومنین علیه السلام قومی در طبرستان موسوم به بنی ناجیه مرتد شده به نصر اینها پیوسته عیسوی شدند حضرت امیرالمومنین مصقله بن هبیر. شیبانی را تبدمیر ایشان فرستاده آنها را غارت و تاراج کردند وزن و فرزندان ایشان را دستگیر و اسیر نمودند اما مصقله اسرار از لشکر بصد هزار درهم خریده آزاد ساخت و بعضی از قیمت آنها را ادا کرده و قدری را نداد و بگریخت امیر المومنین علیه السلام بقی. وجه قیمت را از همشیر. او بگرفتند و به لشکر قسمت کرده در حق او فرمود : (( قبح الله مصقله لانه فعل الساده و فر فرار العبید ) ) و این مصقله درخلافت معاویه داوطلب شد که اگر چهار هزار مرد باو بدهند طبرستان را مسخر نماید معاویه چهار هزار مرد باو داد چون بطربستان رسید دو سال با فرخان جنگید عاقبت در جنگ کشته شد و در چارسو مدفون گردید .

فرهنگ عمید

= چهارسو: در این چارسو هیچ هنگامه نیست / که کیسه بُر مرد خودکامه نیست (نظامی۵: ۷۸۲ )، نباشد سپاه تو هم پایدار / چو برخیزد از چارسو کارزار (فردوسی: ۸/۳۵۸ ).

پیشنهاد کاربران

quadrivial = چهارسو، چهارراه
چهارراه
چهار طاق
چارطاق

بپرس