چار خم

لغت نامه دهخدا

چارخم. [ خ َ ] ( اِ مرکب ) فنی است از کشتی. ( آنندراج ). نام فنی در کشتی گیری. ( ناظم الاطباء ) :
نهد دست و پا چون به پشت و شکم
نهد نام این شیوه را چار خم.
اعجاز اصفهانی ( درصفت کیسه مال حمام از آنندراج ).
|| کمان را چون گوش تا گوش کشند گویندچارخم شد. ( آنندراج ) :
سرکش به یک دو ضرب نگیرد فروتنی
تا زور ما ندید کمان ، چارخم نشد.
ملاطغرا ( از آنندراج ).
بیک خمی ز کمان دو ابروت مردم
کرشمه ات اگرش چارخم کند چه علاج.
ملاطغرا ( از آنندراج ).
بر سر زانوی قدرش کمان حلقه افلاک چارخم. ( تاج المدایح از آنندراج ).

چارخم. [ خ ُ ] ( اِ مرکب ) خمهای چهارگانه رنگرزی. چهارخم دکان رنگ رزی که رنگرز رنگهای مختلف را در آنها میریزد :
این سه گز خاک و پهنی تو گزی
چارخم در دکان رنگرزی.
نظامی.

فرهنگ فارسی

چار خم رنگرزی . چار خم دکان رنگ رزی که رنگرز رنگ های مختلف را در آنها میریزد .

پیشنهاد کاربران

بپرس