به میدان دین اندر، اسب سخن را
اگر خوب چابکسواری بگردان.
ناصرخسرو.
ازینست جانت ز دانش پیاده از این تو به تن جلد و چابکسواری.
ناصرخسرو.
وولید سخت عظیم چابک سوار بود و مردانه. ( مجمل التواریخ و القصص ).برون از کنیزان چابک سوار
غلامان شمشیرزن سی هزار.
نظامی ( شرفنامه ).
از آن تیغزن مرد چابک سوارسخن راند با انجمن شهریار.
نظامی ( شرفنامه ).
بر این ابلق کسی چابک سوار است که در میدان عشق آشفته کار است.
نظامی ( خسرو و شیرین ).
دلا طپیدن میلی نشانه است از آن که نیم کشته چابک سوار من شده است.
محمد قلی میلی ( از آنندراج ).
و بر پشت هر یک چابک سواری چون ماه با قبا و کلاه نشسته. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 52 ). چابک سوار نیزه گذار. ( سمط العلی ص 68 ). || سوداگراسب. || تازیانه زن. ( ناظم الاطباء ).