بیارید پرمایه دیبای روم
که پیکر بریشم بود زرش بوم.
فردوسی.
غلامان رومی بدیبای روم همه پیکر از گوهر و زرّ بوم.
فردوسی.
بیاراست آنرا. [درفش کاویان ] بدیبای روم ز گوهر بروپیکر و زرش بوم.
فردوسی.
دو صد خزّ و دیبای پیکر بزریکی افسر خسروی ، ده کمر.
فردوسی.
همه پیکرش گوهر آگنده بودمیان گهر نقشها کنده بود.
فردوسی.
بساطی بیفکند پیکر بزرزبرجد درو بافته سر بسر.
فردوسی.
ز گستردنیها و دیبای روم بر و پیکر زرّ و سیمینش بوم.
فردوسی.
ده اشتر همه بار دیبای روم همه پیکر از گوهر و زرش بوم.
فردوسی.
بیاراست کاخی ز دیبای روم همه پیکرش گوهر و زرش بوم.
فردوسی.
یکی خوب سربند پیکر بزربیابد ازین رنج فرجام بر.
فردوسی.
گهر بافته پیکر و بوم زردرافشان چو خورشید تاج و کمر.
فردوسی.
نهاده بخیمه درون تخت زرهمه پیکر تخت درّ و گهر.
فردوسی.
بر ایشان جامه هائی بسته رنگین همه منسوج روم و ششتر و چین
به پیکر هر یکی همچون بهاری
برو کرده دگرگونه نگاری.
فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).
رخش تابنده بر اورنگ زرین میان نقش روم و پیکر چین.
فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).
یکی جامه پوشمت بی پود و تارکه گردش بود پیکر و خون نگار.
اسدی.
|| رقم. پیکره ( در حساب و اعداد ). || لوا. علم. درفش.چتر : شهانش زیر دست و او زبر دست
هم از شاهی هم از شادی شده مست
سپهرش جای تاج و جای پیکر
زمینش جای رخت و جای لشکر.
فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).
|| بتخانه. بتکده : دز سنگین که چون دو پیکری بود
نگه کن تا چه نیکو پیکری بود
بمجمر بر، رخان ویسش آتش
بر آتش بر، سیه زلفش بوی خوش.
فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).
|| ( اِ ) مجسمه. تندیس. تندیسه. بت : اگر بتگر چو تو پیکر نگارد
مریزاد آن خجسته دست بتگر.
دقیقی.
به پیکر یکی کفش زرین به پای بیشتر بخوانید ...