بخون ساده ماند اشک و خاک سوده دارد رخ
مگر رخ لعل پیکان است و اشکم لعل پیکانی.
خاقانی.
ز تاب خشم تو پیکانهای لعل شودبچشم خصم تو در لعلهای پیکانی.
خلاق المعانی.
جزع سرمست تو درخون دل من هر زمان نوک تیر غمزه را چون لعل پیکانی کند.
شمس طبسی.
|| نوعی از گل و لاله. ( آنندراج ). || جنسی از نوشادر است که برشکل و هیأت پیکان واقع میشود و آنرا نوشادر پیکانی گویند. ( برهان ) : گر سرمه کشد روزی در چشم حسود او
هر ذره آن گردد نوشادر پیکانی.
سیف اسفرنگی.
|| قسمی انگور.