پیکانگر. [ پ َ/ پ ِ گ َ ] ( ص مرکب ) نصال. ( دهار ). آنکه پیکانها بسازد، از عالم تیرگر و کمان گر. ( آنندراج ) : اینقدر پیکان که در یک زخم ماست در دکان هیچ پیکانگر نبود.کلیم.به پیکانگرش مایه داده سپهرز فولاد هم جوهر تیغ مهر.طغرا.