پیکار کردن


معنی انگلیسی:
campaign, combat, fight, strive, war

لغت نامه دهخدا

پیکار کردن. [ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) جنگ کردن. حرب کردن. نبرد کردن. رزم ساختن. پیکار ساختن. ملاهاة. معاقمة. لجاج. ( منتهی الارب ). منازعه. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) :
برآشفت و ما را بدان خوار کرد
بگفتار با شاه پیکار کرد.
فردوسی.
ورنه خوش آیدت همی قول من
با فلک گردان پیکار کن.
ناصرخسرو.
نکرد از جملگی اهل خراسان
کسی زو بیشتر با دهر پیکار.
ناصرخسرو.
گر تیغ میزنی سپر اینک وجود من
صلح است ازین طرف که تو پیکار میکنی.
سعدی.
چو کردی با کلوخ انداز پیکار
سر خود را بنادانی شکستی.
سعدی.
تناحل ؛ مجادله کردن. پیکار کردن با یکدیگر. ( مجمل اللغه ). محاناة؛ پیکار کردن با کسی در سخن. ( تاج المصادر بیهقی ). مماراة، مِراء؛ پیکار کردن با کسی. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) پیکار کردن با . جنگ کردن با رزم کردن با: ور نه خوش آیدت همی قول من با فلک گردان پیکار کن . ( ناصرخسرو )

پیشنهاد کاربران

بپرس