برآشفت و ما را بدان خوار کرد
بگفتار با شاه پیکار کرد.
فردوسی.
ورنه خوش آیدت همی قول من با فلک گردان پیکار کن.
ناصرخسرو.
نکرد از جملگی اهل خراسان کسی زو بیشتر با دهر پیکار.
ناصرخسرو.
گر تیغ میزنی سپر اینک وجود من صلح است ازین طرف که تو پیکار میکنی.
سعدی.
چو کردی با کلوخ انداز پیکارسر خود را بنادانی شکستی.
سعدی.
تناحل ؛ مجادله کردن. پیکار کردن با یکدیگر. ( مجمل اللغه ). محاناة؛ پیکار کردن با کسی در سخن. ( تاج المصادر بیهقی ). مماراة، مِراء؛ پیکار کردن با کسی. ( منتهی الارب ).