پیچیده شدن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
وارد کردن، گیر انداختن، پیچیدن، گرفتار کردن، مستلزم بودن، گرفتار شدن، پیچیده شدن، در گیر کردن یا شدن
پیشنهاد کاربران
تابدادن، تاب داده،
گره در کار افتادن . [ گ ِ رِ ه ْ دَ اُ دَ ] ( مص مرکب ) مشکل شدن کار. پیچیده شدن آن . دشوار شدن شغل : گرچه افتاد ز زلفش گرهی در کارم همچنان چشم گشاد از کرمش میدارم . حافظ.
درپیچان شدن ؛ پیچیده و تابیده شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .