تراست اکنون بر کوه پیچش تنین
چنانکه بودت در بحرتازش تمساح.
مسعودسعد.
غریویدن کوس گردون شکاف زمین را برافکند پیچش به ناف .
نظامی.
در آن پیچش که زلفش تاب میدادسرینش ساق را سیماب میداد.
نظامی.
عشق را در پیچش خود یار نیست محرمش در ده یکی دیار نیست.
مولوی.
تو مو می بینی و من پیچش موتو ابرو من اشارتهای ابرو.
وحشی.
مگر آن زلف پیچشی داردکه شب و روز بر سر قدم است.
؟
- پیچش کاری ، عمل پیچیدن . گره خوردن. ناراست آمدن. انحراف : یاری که نه راه خود بسیجد
از پیچش کار خود بپیچد.
نظامی.
|| آویزش. گرد یکدیگر برآمدن سواران در جنگ و حوادث. کوشش و کشش جنگاور در جنگ : بزخمش ندیدم چنان پایدار
نه در پیچش و گردش کارزار.
فردوسی.
چو کیخسرو آن پیچش جنگ دیدجهان بر دل خویشتن تنگ دید.
فردوسی.
چنین گفت رستم ز ترکان سوارندیدم بدین پیچش کارزار.
فردوسی.
شما گر خرد را نبستید کارنه من سیرم از پیچش کارزار.
فردوسی.
تهمتن بسختی کمان برگرفت بدان خستگی پیچش اندر گرفت.
فردوسی.
بدید آن تن و پیچش و خشم اوی همی آتش افروخت از چشم اوی.
فردوسی.
مسعود سعد گردش و پیچش چرا کنی در گردش حوادث و در پیچش عنا.
مسعودسعد.
|| عمل بخود پیچیدن از دردی یا رنجی :کزین تخمه پر داغ و رنجیم و درد
شب و روز با پیچش و باد سرد.
فردوسی.
|| بیماری شکم. پیچ زدن شکم. اسهال با درد. دل پیچه. سحج. مغص. پیچ. زورپیچ. ذوسنطاریا. شکم روش. پیچاک شکم. سرقدم. بیرون روی. شکم روئه ( در تداول مردم قزوین ) : اندر روده ها پیچش و باد و قراقر پدید آید. ( ذخیره خوارزمشاهی ). لو؛ پیچش زده. لوی ، جساد؛ پیچش شکم. ( منتهی الارب ).پیچش صدا ؛ طنین صوت. انعکاس آواز.