پیچاپیچ

/piCApiC/

لغت نامه دهخدا

پیچاپیچ. ( ص مرکب ) پیچ پیچ. پرپیچ. حلزونی. خم درخم. پیچ درپیچ. خم اندرخم. پیچی بر پیچی. سخت پیچیده. با پیچ و خمهای بسیار. پیچدار و پیچیده. ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ) :
بده دنیی مکن کز بهر هیچت
دهد این چرخ پیچاپیچ پیچت.
نظامی.
ز پیچاپیچ آن شب گر دهم شرح
دو زلفش را دو رخ دادن توان طرح.
امیرخسرو.
- وقت پیچاپیچ ؛گاه سختی :
تا بدانی که وقت پیچاپیچ
هیچکس مر ترا نباشد هیچ.
سنائی.

فرهنگ فارسی

پرپیچ وخم، پیچ درپیچ، پیچ پیچ
( صفت )سخت پیچیدهبا پیچ و خمهای بسیار پیچ پیچ پر پیچ و خم : و آن کوه بغیر از یک راه باریک پیچا پیچ ندارد. یا وقت پیچا . هنگام سختی : تا بدانی که وقت پیچا پیچ هیچکس مر ترا نباشد هیچ . ( حدیقه )

فرهنگ معین

(ص مر. ) سخت پیچیده ، با پیچ و خم های بسیار، پرپیچ و خم .

فرهنگ عمید

پیچ پیچ، پیچ درپیچ، پرپیچ وخم.

مترادف ها

vortiginous (صفت)
گردابی، مارپیچی، حلقوی، پیچاپیچ

spiral (صفت)
مارپیچی، پیچاپیچ، حلزونی، بشکل مارپیچ

winding (صفت)
مارپیچی، پیچاپیچ

convoluted (صفت)
حلقوی، بهم پیچیده، بهم تابیده، پیچاپیچ

tortuous (صفت)
غیر مستقیم، پیچاپیچ، پیچ و خم دار، درشکن

flexuous (صفت)
مارپیچ، پیچاپیچ، نرم، پیچ و خم دار، موجی

meandrous (صفت)
پیچاپیچ، پر پیچ و خم

فارسی به عربی

لف

پیشنهاد کاربران

خم خم. [ خ َ خ َ ] ( ص مرکب ) پیچاپیچ. ( یادداشت بخط مؤلف ) : همیشه کمندی خم خم بر فتراک داشتی. ( اسکندرنامه سعید نفیسی ) .
خام طبع آنکه می گوید به چنگ و کف مگیر
زلفکان خم خم و جام نبیذ خام را.
...
[مشاهده متن کامل]

سوزنی.
، خمخم. [ خ ِ خ ِ ] ( ع اِ ) پستان گوسپند که بسیارشیر باشد. || گیاهی خاردار که خارش باریک و به هر در آویزند بچسبد و در سواد قاهره بهمرسد و دانه اش بخورد شتر دهند. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) .

بپرس