پیچاپیچ. ( ص مرکب ) پیچ پیچ. پرپیچ. حلزونی. خم درخم. پیچ درپیچ. خم اندرخم. پیچی بر پیچی. سخت پیچیده. با پیچ و خمهای بسیار. پیچدار و پیچیده. ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ) : بده دنیی مکن کز بهر هیچت دهد این چرخ پیچاپیچ پیچت.
نظامی.
ز پیچاپیچ آن شب گر دهم شرح دو زلفش را دو رخ دادن توان طرح.
امیرخسرو.
- وقت پیچاپیچ ؛گاه سختی : تا بدانی که وقت پیچاپیچ هیچکس مر ترا نباشد هیچ.
سنائی.
فرهنگ فارسی
پرپیچ وخم، پیچ درپیچ، پیچ پیچ ( صفت )سخت پیچیدهبا پیچ و خمهای بسیار پیچ پیچ پر پیچ و خم : و آن کوه بغیر از یک راه باریک پیچا پیچ ندارد. یا وقت پیچا . هنگام سختی : تا بدانی که وقت پیچا پیچ هیچکس مر ترا نباشد هیچ . ( حدیقه )
فرهنگ معین
(ص مر. ) سخت پیچیده ، با پیچ و خم های بسیار، پرپیچ و خم .
سوزنی. ، خمخم. [ خ ِ خ ِ ] ( ع اِ ) پستان گوسپند که بسیارشیر باشد. || گیاهی خاردار که خارش باریک و به هر در آویزند بچسبد و در سواد قاهره بهمرسد و دانه اش بخورد شتر دهند. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) .