- پیچان گشتن از غمی ( تشویشی یا رنجی ) ؛ بی آرام و پرتشویش گردیدن دل بدرد آمدن از اندوهی :
چو بشنید بهرام گفتار اوی
دلش گشت پیچان ز کردار اوی.
فردوسی.
چو ازکار رومی بپرداخت شاه دلش گشت پیچان ز بهر سپاه.
فردوسی.
پر از درد شد شه ز تیمار اودلش گشت پیچان ز کردار او.
فردوسی.
چو ویس از درد دل نالید بسیارز بس تیمار پیچان گشت چون مار.
فخرالدین اسعد ( ویس ورامین ).