غمین گشت و پیچان شد از روزگار
بمرگ برادر بمویید زار.
فردوسی.
همین داستان زد یکی نامدارکه پیچان شد اندر صف کارزار.
فردوسی.
که بر دست او شیر پیچان شودچو خشم آورد پیل بیجان شود.
فردوسی.
ستمکاره شد شهریار جهان دلش دوش پیچان شد اندر نهان.
فردوسی.
زمانه نخواهیم بی تخت تومبادا که پیچان شود بخت تو.
فردوسی.
که تا از پی تاج بیجان شودجهانی برو زار و پیچان شود.
فردوسی.
|| روی گردان شدن : چو بشنید طلحند آواز اوی
شد از ننگ پیچان و پرآب روی.
فردوسی.
که من قیصری را بفرمان شوم بترسم ز تهدید و پیچان شوم.
فردوسی.
که نام تو یابد نه پیچان شودنه پیچان همانا که بیجان شود.
فردوسی.
نیاید جهان آفرین را پسندبفرجام پیچان شویم از گزند.
فردوسی.
بپرهیز و پیچان شو از خشم اوی ندیدی که خشم آورد چشم اوی.
فردوسی.
همان رخش گویی که بیجان شدست ز پیکان چنان زار و پیچان شدست.
فردوسی.
که پاداش این آنکه بیجان شودز بد کردن خویش پیچان شود.
فردوسی.
بمان تا بر آن سنگ بریان شوندچو بیچاره گردند پیچان شوند.
فردوسی.
ز تیغم سرانشان چو پیچان شوندچنان خستگان زار و بیجان شوند.
فردوسی.
بر آن کوه بی بیم لرزان شدی بمردی و بر جای پیچان شدی.
فردوسی.
چو ایرانیان این سخن را ز شاه شنیدند، پیچان شدنداز گناه.
فردوسی.
ز یک تن چنین زار و پیچان شدیم همه پاک ناگشته بیجان شدیم.
فردوسی.
بنزدیک آن مرد دهقان شدنددژم گشته و زار و پیچان شدند.
فردوسی.
سپاه تو بی تاو وبیجان شوندوگر زنده مانند پیچان شوند.
فردوسی.