کمند گره داده پیچ پیچ
بجز گرد گردان نمی گشت هیچ.
نظامی.
چو میکردم این داستان را بسیچ سخن راست رو بود و ره پیچ پیچ.
نظامی.
چو برپائی طلسمی پیچ پیچی چو افتادی شکستی هیچ هیچی.
نظامی.
در ناف جهان که پیچ پیچ است بادست و چه باد هیچ هیچ است.
نظامی.
گرفتار کن را دهد پیچ پیچ بدان تا نگردد گرفتار هیچ.
نظامی.
جهان چون مار افعی پیچ پیچ است ترا آن به کزو در دست هیچ است.
نظامی.
کوهی از قیر پیچ پیچ شده بر شکارافکنی بسیچ شده.
نظامی.
با من سخن تو پیچ پیچ است نی هیچ نهی که هیچ هیچ است.
نظامی.
چه پیچیم در عالم پیچ پیچ که هیچست ازو سود و سرمایه هیچ.
نظامی.
بدو گفت کای سنبلت پیچ پیچ ز یغما چه آورده ای گفت هیچ.
سعدی.
وین شکم خیره سر پیچ پیچ صبر ندارد که بسازد بهیچ.
سعدی.
دو چشم وشکم برنگردد بهیچ تهی بهتر این روده پیچ پیچ.
سعدی.
نه اندیشه از کس نه حاجت بهیچ چو زلف عروسان رهش پیچ پیچ.
سعدی.
فتادند در عقده پیچ پیچ که در حل آن ره نبردند هیچ.
سعدی.
مرگ اینک اژدهای دمانست پیچ پیچ لیکن چه غم ترا که بخواب خوش اندری.
سعدی.
وارهیدند از جهان پیچ پیچ کس نگیرد بر فوات هیچ هیچ.
مولوی.
کو با شکسته نمیمانست هیچ که نه غم بودش در آن نی پیچ پیچ.
مولوی.
مشتری خواهی بهردم پیچ پیچ تو چه داری که فروشی هیچ هیچ.
مولوی.
ما که ایم اندر جهان پیچ پیچ چون الف او خود چه دارد هیچ هیچ.
مولوی.
- زلف پیچ پیچ ؛ مرغول. مجعد. پرشکن. پرخم. دارنده پیچ و خم بسیار و مشکل.|| نه راست و مستقیم :
میرود کودک بمکتب پیچ پیچ
چون ندید از مزد کار خویش هیچ.
مولوی.
|| مضطرب. پیچان : شه از گفت آن مرد دانش بسیج
بیشتر بخوانید ...